دل نوشته 1

حس من و تو

 توی این پست میخوام یکم درد و دل کنم...

آشنایی من و علی ماله دو سال پیشه...توی این مدت اون یه بار پاپیش گذاشت و با مخالفت بی منطق خانواده ی من رو به رو شد...البته بی منطقم نبود حق داشتن ولی نه اینقدری که جواب رد بدن...از اون وقت به بعد من با علی موندم ولی راستشو بخواین اون هیچ وقت از من نخواست باهاش باشم ...نمیدونم چرا!!!!!!

علی همیشه به من میگه دوسمداره...عاشقمه...ولی حس میکنم این حرفاش از روی عادته...مگه میشه یه عاشق برا رسیدن به عشقش تلاش نکنه...وقتی اومد خواستگاری و بابام جوابش منفی بود...با اصرار زیاد من مامانم به خانواده ش گفت دخترم برا پسرتون صبر میکنه... ولی از این ماجرا نه ماه میگذره و هیچ کس از من خبری نمیگیره...حتی علی هم وقتی حرف میزنم میگه نمیدونم چیکار کنم...اینا معنیش چیه؟؟؟

من بلاتکلیف شدم...به نظر من اگه علی میخواست میتونست رضایت خوانواده هارو بگیره...ولی همین که بابام گفت نه...دیگه سرد شد...هیچ وقت به من نگفت با من بمون...هیچ وقت نگفت بدون تو نمیتونم ...فقط وقتی خیلی ازش میپرسم میگه تو که از دل من خبر نداری...بهش میگم علی باهات بمونم ؟ میگه خودت تصمیم بگیر من نمیخوام مجبورت کنم...ای خدا کمکم کن



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت19:48توسط علی و مریم | |